آرتین،عزیز دل مامان و بابا

انتظار شیرین

بسم الله الرحمن الرحیم

می نویسم برای پسر عزیزم ،آرتین

آرتین عزیزم ،عشق مامان از خیلی وقت قبل میخوام برات بنویسم ولی جور نمیشه خودتم میدونی چرا حالا منم برات میگم ولی بذار قبلش از الان و شما بگم عسل مامان.

امشب 28/تیر /93 و 21رمضان هستش که شما کوچولوی مامان الان 37هفته س تو دل مامانی.و قراره چند هفته دیگه شایدم زودتر بیای پیش منو بابایی.فردا قراره منو بابایی بریم پیش دکتر گلستانها و شمار و ببینیم. پس فردا هم بریم پیش دکتر مغازه سونو رو نشونش بدیم که ایشونم پسر خوشمل مامانو ببینه و بهمون بگه شما هدیه ی الهی کی میای پیشمون.آخه دوهفته پیش که رفتیم سونو دکتر گلستانها گفت وزنت کمه و انگار شما خیلی دوست نداری تو دل مامان باشی.من خیلی ناراحت شدم غمگین بابایی هم همینطور غمگین واسه همین کلی دعا کردم که سالم باشی و سلامت و این دوهفته برعکس هفته های قبلی که خیلی مامان خوبی نبودم سعی کردم از همه نظر حواسم بهت باشه و تا تونستم خوردمخجالت صبح هم خوابتو میدیدم .خیلی استرس دارم.

گل مامان قول بده حالت خوب باشه.عصری هم لباسهای کوچولوتو شستم البته تمیز بود ولی دوست داشتم دیگه!!!!خیلی کیف کردم آرامبعدشم ساکتو جمع کردم که آماده باشه .الان لباسات رو بندیکسه .دلم میخواد فقط نگاشون کنم و شما رو توش  تصور کنم ،وای که چقد  دوست دارم،

کلی حرف دارم واست .دوست دارم امشب تا صبح بیدار بمونمو واست بنویسم ولی نمیشه چون ماه رمضونه و سحر باید پاشیم،البته خیلی شبا بابایی بیچاره خودش تنهایی پا میشه .چون من به خاطر شما نمیتونم روزه باشم.

خیلی خیلی دوست دارم  عزیز دلم،هر لحظه انتظار اومدنتو میکشم،عاشقتم،فدات بشم  آرتین عزیزممحبتمحبت

37 هفتگی

سلام به گل مامان صبح قشنگت بخیر قشنگم،یه روز دیگه هم گذشت و من مشتاقانه منتظر اومدن شما عزیز دلم. دیروز رفتیم پیش دکتر مغازه،چون 37 هفته شده بودی قرار بود معاینه کنه و بگه که شما ناناز مامان دقیقا کی میای پیشمون ولی در کمال تعجب گفتش که سر مبارک شما نچرخیده آخه روز قبلش تازه سونو داده بودیم و هیچی نگفته بودن.اولش خیلی استرس گرفتم و ناراحت شدم فقط صلوات میفرستادم.خدایا یعنی یه مشکل جدید!!!!!!!! ولی بعدش که با دکتر صحبت کردم گفت که مشکلی نیس فقط اگه نچرخه باید سزارین بشه ،خیالم راحت شد آخه نظر خودمم رو سزارین بود.حالا گفته باید چهاردست و پا راه برم تا ده روز دیگه که بریم پیشش. شبش که رسیدیم بابایی هوای خونه ی عمه اینا رو کرده بود ...
31 تير 1393

روز دیدار

سلام به گل پسر خودم الان تقریبا یکی دو ساعتی میشه اومدیم خونه.قبلش پیش دکتر بودیم که تو خوشگل پسرو ببینیم و دیدیم البته من که واقعا هیچی از این سونو سردرنمیارم هرچی زور زدم فایده نداشت.دکتر گلستانها بیچاره همش توضیح میده،اندازه میگیره و....ولی مامانت  فقط یه بار که رفته بودیم بیمارستان پارس تونستم یه دل سیر ببینمت خیلی قشنگ بود.امروزم سونو داپلر داشتیم .آخه گفتم که دور کمر کوچولوت و دور پاهای نازت کمتر از چیزی بود که باید می بود.ولی دکتر امروز امیدوارترم کرد یعنی گفت میتونه طبیعی هم باشه.حالا فردا باید بریم پیش دکتر مغازه ببینم چی میگه.خداکنه همه چی خوب باشه ...
29 تير 1393

حال بد

تقریبا یک ساعت بعد از اینکه مطلب قبلی رو گذاشتم و یه لیوان پر شیر و خرما خورده بودم همچین حالم خوش نبود نمیدونم چرا فک کردم شاید اگه یه خورده چای بخورم بهتره آخه هنوز حس صبحانه نبود.خلاصه چایی رو خوردمو و درجا بالا آوردم،خیلی بد بود.همش نگران شما گل پسرم بودم آخه بعدش خیلی وول نمیخوردی بعد کلی تمیزکاری حس خوبی داشتم انگار واقعا لیوان شیره از ظرفیت معده ی من بیشتر بود ولی خداروشکر بخیر گذشت و بعد یه خواب درست و حسابی صبحانه خوردیم و بعدشم کارای معمول. یعنی میوه  و آجیل هم خوردم  وحالا باید لیدی میل بخورم و الانم کم کم شبکه مستند که ما هر روز یه جزء قران رو باهاش میخونیم شروع میشه.پس برم وضو بگیرم عشق مامان که دوتایی میخو...
29 تير 1393

بدون عنوان

سلام پسر عزیزم،صبح قشنگت بخیر گل مامان،انشالله که روز خوبی داشته باشیم تقریبا یه ساعتی میشه بابایی رفته اداره و منم خوابم نبرد واسه همین اومدم واسه شما خوشگلم بنویسم. امسال سال پر استرسی واسه من بود،چون هم شما گل مامان میخواستی بیای پیشمون و باید واسه همچین هدیه ی عزیزی آماده میشدیم هم من امتحان رزیدنتی داشتم که قراره امروز فردا نتیجش بیاد،تو همین چند هفته پیش هم دفاع پایان نامه داشتم،خلاصه میخوام بگم خیلی سرمون شلوغ بود که با توکل بخداو البته کمک های شما گل پسری و بابایی  تا اینجاش خوب پیش رفته.واسه همین درگیری ها بود که گفتم نتونستم اونجوری که باید حواسم به شما باشه.ولی عوضش الان خیلی وقتم آزاده و هرروز میام و واست مطلب میذارم.ع...
29 تير 1393
1